مستند دسته ی ایمان
از سری مستند های روایت فتحیک دسته داوطلب از نیروهای رزمی یکی از گروهان های لشکر 27 محمد رسول ا... در اردوگاهی نظامی در نزدیکی خط مقدم در انتظار شروع یک حمله بزرگ علیه عراق هستند ، انتظاری که نمی دانند کی به سر خواهد رسید . فیلمبردار این مجموعه مستند روزهای طولانی با این سربازان گمنام زندگی کرده تا توانسته محرم راز آنها شود و ما را به تماشای دنیایی ببرد که تجربه آن جز از این طریق ممکن نیست. تجربه ای غریب اما سخت و دو ست داشتنی .
دو حلقه VCD
برای مطالعه متن مستند شهید آوینی به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
دسته ایمان از گروه عابس(قسمت اول)
برادر مجید
غلامی یکی از افراد دستهی ایمان است و دستهی ایمان یکی از دستههای گروهان
عابس است از گردان حبیب بن مظاهر از لشکر ٢٧. عابس بن ابی شعیب شاکری یکی از
اصحاب عاشورایی امام عشق حسین بن علی(ع) است. حبیب بن مظاهر نیز. و این روح
عاشوراست که در ما جلوه کرده است. شیطان در نقاب انسانیت و بشردوستی و آزادی و
دموکراسی و علم بر جهان حکم میراند. او صدام دژخیم را به جنگ با ما برانگیخت
تا از تجلی نور نهضت اسلامی که ادامهی نهضت تاریخی انبیاست جلوگیری کند، اما
مکر خدا بالاتر است. جنگ تحمیلی ابواب جهاد فی سبیل الله بود که بر ملت ما و
همهی صالحین و مستضعفین سراسر جهان گشوده میشد. آیا میتوان مردم را از موهبت
جنگ در راه خدا محروم کرد؟
برادر حاج محمدی نیز یکی از رزمآوران دستهی ایمان است. بسیج مستضعفین مدرسه
را نیز به جبهههای جهاد فی سبیل الله پیوسته و حق هم همین است. ما آغازگر جنگ
نیستیم، اما اکنون دست شیطان از آستین دژخیمترین دژخیمان عصر بیرون آمده و علم
جنگ با انقلاب اسلامی برداشته است. ما مردان عرصهی جهاد و شهادتیم.
برادر «حسنعلی» نیز رزمآوری دیگر از دستهی ایمان است. او با جنگ بیش از کارش
انس دارد و هر که دل به حیات دنیا خوش نداشته است و روحش را به شیطان نفروخته،
راهی جز این در پیش نخواهد گرفت. حکومت جهان باید به اهل آن که مستضعفین و
صالحین هستند باز گردد.
تنها کسانی اهل مبارزه هستند که ریشهی قیامشان در خاک ایمان محکم شده است و
نماز بلندترین فریادهاست. عرصهی تبلیغات جهانی، هر چه هست، جولانگاه دشمنان
قدار ماست. اما این امت با توکل پای در میدان نهادهاند و آنجا که همهی جهانِ
امروز در سیطرهی شیاطین است، بگذار مظلومیت سلاح ما باشد و این راه کربلاییان
است.
برادر همتیان معاون برادر لایقی فرمانده دستهی ایمان است. خانه محل سکونت است
و او اهل سکون نیست. سالهاست که بیش از خانه، در جبهه بوده است، اما با
اینهمه هنوز هم مادرش پشت سر او آب بر زمین میپاشد. آب روشنایی است و مادر هم
مادر است!
هجرت مقدمهی جهاد است و مردان حق را سزاوار نیست که راهی جز این در پیش
گیرند. مردان حق را سزاوار نیست که سر و سامان اختیار کنند و دل به حیات دنیا
خوش دارند، آنگاه که حق در زمین مغفول است و شیاطین بر آن حکم میرانند. آنها
خود آتش جنگ را بر افروختند تا گوش جهانیان را از سروش حق محروم دارند، اما
اکنون که ما را مرد میدان دلاوری دیدهاند و این کربلا قبلهی آمال مشتاقان راه
خدا شده است، همآنان که جنگ را آغاز کردند داعیهدار صلح شدهاند.
امام فرمودند که جوانان به عالم ملکوت نزدیکتر هستند و در میان این جمع
اگرچه کسانی هم هستند که برف پیری بر قلهی وجودشان نشسته است، اما اکثریت غالب
با جوانان است و راستش این است که این جوانان سرد و گرم روزگار را بیش از پدران
خویش چشیدهاند.
پادگان، ساختمان بتونی بیدر و پیکری است که باید به وسیلهی خود بچهها
آمادهی سکونت شود، همه با هم: یکی میروبد، یکی میکوبد، دیگری میشوید،
عدهای شن میآورند تا روی لولههای کف اتاق بریزند و ناصافیها را بگیرند و
گروهی شمع آویزان میکنند تا جلو سرما را بگیرند و بالاخره زندگی در پادگان
آغاز میشود و همراه با زندگی در پادگان آن راهپیماییهای «اشکی». لفظ «اشکی»
که از الفاظ خاص فرهنگ بسیجیهای تهرانی است به کار مشکل و طاقتفرسایی گفته
میشود که رمق را میگیرد و اشک را سرازیر میکند. وقتی وضعیت خطرناک باشد،
بچهها لفظ «خطری» را به کار میبرند.
در سراسر دنیا تنها جایی که پیشاپیش جوانان راهی جز فساد و تباهی نیز وجود دارد
ایران است. ما را با آنان که قدر نعمت نمیشناسند سخنی نیست؛ آنان در جست و جوی
بهشت زمینی هستند و غمی ندارند که عدالت باشد یا نباشد، فقر باشد یا نباشد، دین
باشد یا نباشد. فساد بر و بحر را پر کرده است، اما در اینجا سیگاریها هم
انگشتشمارند. بعضی فرماندهان، سیگاریها را به عملیات راه نمیدهند. این
جریمهی آنهاست، جریمهای که در بیرون از اینجا مفهوم جریمه ندارد.
برادر غلامحسین اسماعیلی هم با اینکه معلول است در راهپیماییها شرکت میکند.
دانشجوی سال چهارم اقتصاد است و از میدان خراسان تهران آمده و پشت لباسش نوشته
است: «دوستت دارم حسین جان!»
برادر شهید سید محمد جواد امامیان، کارمند وزارت بازرگانی، معاون گروهان عابس.
تشنگیاش را با برف سیراب میکند. تنها دوستانش میدانند که چه نازنینی بوده
است. ما چه بگوییم؟ با شهید چمران وارد جنگ شده و از عملیات والفجر هشت دیگر
جبهه را ترک نکرده بود. او را بهحق از جانب لشکر ٢٧ و گردان حبیب به عنوان
بسیجی نمونه برگزیده بودند و بهراستی چه کسی بیش از او لیاقت این عنوان را
داشت؟
برادر حمید رضا رضایی از میان مه فریاد میزند: «کی بریده؟» همه خسته شدهاند،
اما کسی نبریده است. امشب شب میلاد حضرت زهرا (س) است و بچهها همه نوکران حلقه
به گوش آن مظلومه هستند و هر چه دارند از اوست. همه جا نور است و گلباران...
اما باز هم کشتی شادی ما بر دریایی از مظلومیت روان است. دستهی ایمان هم امشب
برای خود برنامهی ویژهای تدارک دیده است: ورزش باستانی، ورزش بیسابقهای که
ضرب آن قابلمه است، و میل و تختهشنای آن تفنگ، و کبادهی آن قبضهی آرپیجی.
میداندار هم برادر گلگون است؛ مکانیکی کارکشته از میدان خراسان. خودش میگوید
که در جبهه آببندی شده است و بعدها با او بیشتر از اینها آشنا خواهید شد.
بچهها آماده میشدند تا به اردوگاه بروند. برادر غلامی سنگ پای یکی از دوستان
را برداشته و با آن ادای بیسیمچیها را در میآورد. وقتی در آغاز کار چهرهی
آرام و سربهزیر او را در کارگاه کفاشی دیدیم، هرگز باور نمیکردیم که در درونش
اینچنین اعجوبهای نهفته باشد. میگوید: «برای شادی روح شهدای آیندهی دستهی
ایمان صلوات!» و بعد ادامه میدهد: «برای من که صلوات نفرستادید؟!»
برادر قدمی هم عکاس ماست و راوی داستان. هرجا که نگاه میکنی نشانههای نوکری
بچهها در پیشگاه خانم فاطمهی زهرا(س) ظاهر است.
برادر حجت عراقی که دانشجوی کامپیوتر است در کنار برادرانی که تفنگهایشان را
تمیز میکنند نشسته است و چیز مینویسد. معلوم نیست چه مینویسد؛ شاید
وصیتنامه باشد. رو به روی او برادر ساعدیان در کنار برادر فرقانی نشسته است و
درسهای نهضت سوادآموزی را دوره میکند. برادر ساعدیان پیرِ دسته است، سیدی
وارسته که یازده بار به قصد شهادت آمده، اما جز مجروح شدن نصیبش نشده است.
برادر مهدی فرقانی طلبه است و درس حوزه میخواند. برادر مشتاقی هم روی کلاه
خودش پیشانیبندی را میبندد که رویش نوشته شده است: «یا مهدی ادرکنی».
برادر لواسانی، کارمند دادگستری و مداح دسته، از راه میرسد. بچهها میگویند:
«حاج آقا سلام عرض کردیم، جوابش را پرت کن!» برادر لواسانی هم از سر مزاح چیزی
را به سمت آنان پرتاب میکند و میگوید: «بچهها هوا عالیه. گِلی، تا کمر!» و
همه زیر خنده میزنند. سرما و باد و بوران غوغا میکند.
صبحهنگام پس از اقامهی نماز و زیارت عاشورا با صدای گرم شکری، به راه ادامه
میدهیم. مثل همیشه اسباب خوشحالی فراهم است و شیرینی و شکلات از توبرهی غلامی
بیرون میآید و بهنوبت در دست بچهها جای میگیرد. اتوبوس از پستی بلندیهای
راه با جان کندن عبور میکند. عدهای پتو را به خود پیچیدهاند و خوابیدهاند و
حجت عراقی، شهید آینده، ته اتوبوس روی کیسهها لمیده و طاقباز مطالعه میکند.
میخواستم از معتمد ابراهیمی هم عکس بگیرم که گفت: «بیخود فیلمتو حروم نکن، من
شهید نمیشم!»
اتوبوس چون حمار در گل مانده است. بچهها پایین میپرند و هل میدهند و راهش
میاندازند. مقداری بالاتر کامیونی به طور مورب ایستاده و راه را بسته است.
نکند کومله و رزگاری کمین کرده باشد و تله گذاشته باشد: چشمها در کوههای
پربرف اطراف دور میزند. جنبندهای نیست. بر روی تپهها آنقدر برف است که
پدرجد ضد انقلاب هم نمیتواند عبور کند. به کامیون میرسیم. بندهخدایی است که
گرفتار برف و بوران شده و ماشینش سر خورده است.
با کمک بچهها راه باز میشود. وضعیت جاده آنقدر خراب است که میرکریمی و رضایی
که قبلاً برای برپا داشتن خیمهها رفته بودند، حالا با کامیون آمدهاند
که بقیهی راه را با آنها برویم. آنقدر به فکر بچهها بودهاند که با دست پر
آمدهاند؛ با دیگی پر از پلو. با سلام و صلوات داخل میشوند و بعد روبوسی و خوش
و بش و حال و احوال. اولین حرف آنها این است که: «بچهها خوشحال باشید، عملیات
حتمیه.» برادر لایقی مسئول دسته و برادر همتی معاونش بشقابها را پر میکنند و
برادر غلامی به بچهها میرساند.
نزدیکیهای غروب به محل خیمهها میرسیم. چادرها در حاشیهی دره و در کنار آب
باریکهای برافراشته شده است. همه وسایل خود را بر دوش میکشند و از میان برف و
باد و بوران و گل و لای گذشته، به چادر میرسانند. به هر یخ کردن و لرزیدنی بود
شب را به صبح رساندیم.
دیشب باران سختی باریده بود، به طوری که سیل راه افتاد و آب داخل چادرها شد.
بچهها دست به دامان شن و ماسه و چوب و مشمع شدند و در تقلا و تکاپو هستند تا
راه نفوذ را ببندند و جلو آب را بگیرند.
امروز سیزدهم رجب، روز میلاد امیرالمؤمنین است. گردان مقداد سحرگاهان قبل از
طلوع آفتاب به کوه زدند و به طور جمعی و با ریتمی موزون این عید سعید را به
گردان ما تبریک گفتند: «گردان حبیب، عید شما مبارک!» علاوه بر راهپیمایی و ورزش
و استراحت، برنامههای دیگر ما از این قرار است: تشکیل جلسات ذکر و انتقادات و
پیشنهادات، مشاعره، مباحثهی لغت با اوزان مختلف، قرائت سورههای الرحمن و
واقعه و غیره، دعاهای توسل و کمیل و زیارت عاشورا که جزء برنامههای همیشگی است
و بالاخره مباحثهی گروهی حدیث.
دست ما با قلم سازگارتر است تا با تفنگ، اما آنجا که شیطان و اولیای او با
تفنگ بر جهان و جهانیان حاکمیت یافتهاند، ما را چارهای دیگر نیست مگر آنکه
تفنگ بر داریم و از حق و عدالت و مظلومین دفاع کنیم. و اکنون که کار را به
کارزار کشاندهاند، چه کسی دلاورتر از یاران کربلایی امام عشق؟ آنان را پروای
مرگ نیست و دل و دیدگانشان را جز رضایت حق چیزی پر نخواهد کرد، و چه پروایی،
آنجا که ملک جاودان بهشت رضوان حق میراث متقین است؟ «یا لیتنا کنا معکم» را به
زبان گفتی، اکنون به پای دل نیز بگو، که تا پای در میدان ننهی دعایت مستجاب
نمیشود. چه سهل است با زبان «یا لیتنا کنا معکم» گفتن و چه سخت است تا پای جان
در رکاب حسین ایستادن. ای دل، صحرای بلا به وسعت تاریخ است و تا مؤمنین را به
بلایی کربلایی نیازمایند، رها نمیکنند. میانگاری که با یک زبان در دهان
گرداندن که «یا لیتنا کنا معکم»، تو را واگذارند تا در صف اصحاب عاشورایی امام
عشق محشور شوی؟ زنهار که رسم دهر بر این نیست؛ دهر بر محور حق و عدل میچرخد و
تا تو کربلایی نشوی، تا سلاح در کف نگیری و پای در میدان ننهی و بر غربت و
مظلومیت و جراحت و درد و سختی و شدت و اسارت صبر نورزی، تو را به خیل
عاشوراییان نمیپذیرند. یاران حقیقی حسین این دلاورانند، نه آن که در خانهی
عافیت نشسته است و به زبان زیارت عاشورا میخواند.
امروز صبح همان شبی است که در انتظار آن بودیم. دیشب جایتان خالی، از فرط سرما
شبزندهدار بودیم و دعای رضایی مستجاب شده بود که بر سر سفره میگفت: «خدایا
به ما توفیق شبزندهداری عطا کن.» از چادر که بیرون میآییم همه جا سفید سفید
است. اولین چیزی که به فکر بچهها خطور میکند لشکرکشی و برفبازی است. شما هم
اگر بودید مطمئناً کاری جز این نمیکردید. هنوز یارکشی صورت نگرفته، بارانی از
گلولههای سفید برفی از هر سو در آسمان پرتاب میشود و خود به خود یارکشی و
دستهبندی صورت میگیرد. دستهی ایمان با قیس، گروهان عابس با... فلاحت [مهدی
فلاحتپور] هم برای فیلمبرداری وارد معرکه شده است و برای اینکه برف به دوربین
اصابت نکند دستش را جلو لنز گرفته است. در این مانور برفکی، خود فرماندهان نیز
شرکت داشتند و برف سیری از دست بچهها نوش جان کردند.
در همان حال فرماندهان نقشهی عملیات را بر داشتهاند و هر یک با گروه خود
به توجیه نشستهاند. ساعت یازده جلسهی گروهانی تشکیل شده و فرمانده گروهان ضمن
توضیح و توجیه نقشه میگوید: «دشمن کاملاً مجهز است و میداند که ما از این
محور به او حمله خواهیم کرد. اهمیت کار را خوب میداند. بچهها مثل همیشه از
ایمان و همتشان کمک بگیرند و خط را بشکنند. ما ان شاءالله نفس دشمن را خواهیم
گرفت و تا او را از پای در نیاوریم به خانه بر نمیگردیم.»
ما فکر میکردیم که برادران میرکریمی و رضایی از شهدای آینده هستند و به هر
ترتیب بود دنبال فرصتی میگشتیم تا با آنها صحبت کنیم.
در فرصتی که تا نماز ظهر باقی است، بچهها کارهای باقیمانده را به اتمام
میرسانند. دیگر شکی نمانده است که امشب همان شب موعود است، شبی که ماههاست در
انتظار آن هستیم.
برادر غلامی در کنار حبیبیپناه نشسته است و سخت در لاک خود فرو رفته و میدان
مزاح را به برادر حمید رضا رضایی سپرده است. او چهار سال است که در جبههها، از
کردستان تا شلمچه، حضور مداوم داشته است. بچهی خیابان پیروزی است و پدرش
حمامدار است. او و برادر سید جعفر میرکریمی با هم عقد اخوت بستهاند. به خلاف
او برادر میرکریمی آرام و متین و سربهزیر است و آزارش به موری هم نمیرسد و به
قول رضایی جز شهادت اجرش نمیتواند باشد.
آیا این جوان شوخطبع بیآرام هموست که ساعتی پیش دعا میکرد تا ابا عبدا
الحسین او را بپذیرد؟ همو که سخن از وصل میگفت و پیامش این بود که امام را
تنها نگذارند؟ ساعتی بعد نیز او را خواهی دید در صف نماز، که دست اخلاص به
درگاه نیاز دراز کرده است و در سجده نیز دل از لذت فقر بر نمیکَند و پیشانی را
بهسهولت از خاک بر نمیگیرد. شبهای عملیات، آنها سفینهی دل به دریای توکل
میرانند و فارغ از هر خیال، شور جوانی را وا میگذارند تا طنازی کند.
مزاح میکنند، اما مزاحشان نیز سراپا حکمت و عفاف است، و چون هنگام نماز میشود
دیگر در زمین نیستند.
شهید سید محمد جواد امامیان پیمان عشق را یادآوری میکرد، با صدایی که گویی از
ملکوت نازل میشد و هق هق گریه، شانههای ستبر دلاوران عاشورایی را میلرزاند.
نازکدلی آزادگان چشمهای زلال است که از دل صخرهای سخت میجوشد. دل مؤمن را
که میشناسی؟ مجمع اضداد است؛ رحم و شدت را با هم دارد، رقت و صلابت را نیز با
هم. زلزلهای که در شانههای ستبرشان افتاده است از غلیان آتش درون است. چشمهی
اشک نیز از کنار آن آتش میجوشد که اینهمه داغ است.
- ۹۲/۰۷/۰۲
باسلام
خوندمش، خیلی قشنگ بود.
هرچند دیر به دیر میای اما مصداق این سخن شده ای:
"کم گوی و گزیده گوی چون در"
و اینها "در" هایی است که از سمت شما بهره ما شده.
یاعلی . . .