برای شهدا وقت نداریم
امروز برای شهدا وقت نداریم
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است
ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم
چون فرد مهمی شده نفس دغل ما
اندازه ی یک قبله دعا وقت نداریم
در کوفه تن غیرت ما خانه نشین است
بهر سفر کربوبلا وقت نداریم
تقویم گرفتاری ما پر شده از زر
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم
خوب است ولی حیف که ما وقت نداریم
______________________________
خاکریز جبههها
السلام ای خاکریز جبههها
نام سبز تو عزیز جبههها
السلام ای آتش خمپارهها
السلام ای جسم پاره پارهها
السلام ای عشقبازان صبور
السلام ای خاک گرم بدر و هور
روی خاک لالهها پرپر شدند
بچههای کاروان بیسر شدند
نام تو پر شور از نام شهید
سبز شد گام تو با گام شهید
آه اینجا خاک تو از یاد رفت
لحظههای پاک تو از یاد رفت
ما که غرق زندگانی بودهایم
دور از بحر معانی بودهایم
ما فقط بر سینه و سر میزنیم
کاش روزی تا خدا پر میزدیم
ما کجا آن خاک نورانی کجا
ما کجا آن دشت روحانی کجا
ما کجا و خیمة صحرا کجا
ما کجا و گریة شبها کجا؟
میشود تا آسمانها پر کشید
می شود آیا شهادت را خرید؟
میشود با هر شقایق راز گفت
بال و پر وا کرد و از پرواز گفت؟
میشود آیا دوباره مست شد
بار دیگر بیسر و بیدست شد
کاش می شد داغها را یاد کرد
نام سرخ لاله را فریاد کرد
ای خدا این خفته را بیدار کن
لحظهای از عشق برخودار کن
عشق بیدار است پس بیدار شو
با شهیدان خدایی یار شو
آنچه میبینید هرگز عشق نیست
حال میگویم برایت عشق چیست
عشق یعنی « حاج همت »، « باکری »
عشق یعنی « رستگار » و « باقری »
عشق یعنی « قاسم دهقان » ما
عشق یعنی « مصطفی چمران » ما
عشق یعنی پر زدن با « بردبار »
« مصطفی گلگون » ما شد روی دار
عشق یعنی چون « علمدار » شهید
عشق یعنی مثل « عمار » شهید
عشق یعنی مثل « خوش سیرت» شدن
رهسپار وادی غربت شدن
عشق یعنی مثل « طوقانی » شدن
موج ناآرام و طوفانی شدن
_______________________________
مردان بی ادعا
باز در دل خاطراتم زنده شد
سینه ام از ناله ها آکنده شد
مرا کشت خاموشی ناله ها
دریغ از فراموشی لاله ها
کجا رفت تاثیر سوز و دعا؟
کجایند مردان بی ادعا ؟..
کجایند شور آفرینان عشق؟
علمدار مردان میدان عشق؟
کجایند مستان جام الست؟
دلیران عاشق؛ شهیدان مست؟
همانان که از وادی دیگرند
همانان که گمنام و نام آورند
________________________
جا مانده
سرگشته ام چنان که به سامان نمی رسم
دراین کویر محض به باران نمی رسم
آنقدر کافرم که به غیر از نگاه عشق
باور نمی کنم نه به ایمان نمی رسم
بالی بده به وسعت هفت آسمان مرا
من هرچه می پرم به شهیدان نمی رسم
عمری اسیر این دل مردابیم شدم
غرقم میان خودکه به طوفان نمی رسم
پژمرده ام زآه زمستانی خودم
با این خزان دگر به بهاران نمی رسم
یک دم بدم و جان دوباره بده مرا
با جسم وجان مرده به جانان نمی رسم
بااین دل شکسته و این روح خسته ام
آشفته ام چنان که به سامان نمی رسم...
________________________________